جدول جو
جدول جو

معنی گل مولی - جستجوی لغت در جدول جو

گل مولی
(گُ لِ مَ / مُو لا)
خطابی است که بصورت احترام و گاهی تحقیر به درویش میدهند. خطابی است که به درویشان کنند، چون نام او ندانند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گل سوری
تصویر گل سوری
گل سرخ، گلی معطر با گلبرگ های سرخ و ساقه های ضخیم و برگ های بیضی که انواع مختلف دارد، آتشی، بوی رنگ، گل آتشی، چچک، لکا، سوری، ورد، رز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گل مولا
تصویر گل مولا
عنوانی برای مرد درویش، درویش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گل دوزی
تصویر گل دوزی
دوختن نقش و نگار با ابریشم بر روی پارچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گل کوبی
تصویر گل کوبی
لگد کردن گل ها، سیر و گشت در اول بهار در میان گلزار، گلگشت
فرهنگ فارسی عمید
(گُهْ)
عمل گه مال، مجازاً نیک نشستن جامه یا ظروف و جز آن. پلیدی از چیزی نیک نزدودن
لغت نامه دهخدا
(گَ)
مالیدن گچ بدیوار و سقف
لغت نامه دهخدا
(گُ)
مرکّب از: گل + کوب، کوبیدن + ی، پسوند حاصل مصدر، اسم معنی، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، سیر و گشتی باشد که در اول بهار کنند و آن چنان بود که مقدم بر جمیع گلها گل زردی بشکفد و مردمان از آن گل بسیار بچینند و بر باغها رفته در حوضهای باغ ریزند و جشن کنند. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی)، سیر و گردش در باغ در فصل بهار. (ناظم الاطباء) :
خدایگان جمال و خلاصۀ خوبی
به باغ عقل درآمد برسم گل کوبی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(گِ لَ / لِ)
آلتی است معماران را که بدان گل و آهک بر در و دیوار مالند و آنرا کرفی گویند. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گِ مَ حَلْ لَ)
دهی است از دهستان دابو بخش مرکزی شهرستان آمل واقع در 15000 گزی شمال خاوری آمل، کنار رود خانه هراز. هوای آن معتدل و دارای 215 تن سکنه است. آب آن از رود خانه هراز ومحصول آن برنج، کنف و صیفی است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ مُ / مِ)
اسم فارسی نسرین است. (تحفۀ حکیم مؤمن). نوعی از نسرین است و آن سفید و صدبرگ و کوچک میباشد. (برهان) (انجمن آرا). نام گلی است بغایت خوشبو. (بهار عجم). نام گلی که رنگش سیاه باشد. (غیاث). ورد چینی. گل سفید. (مجمع الجوامع) :
کنم ز بوی وفا زخم غیر را ناسور
بدست چون گل مشکی است نقد داغ مرا.
اسماعیل ایما (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گِ لِ مِ)
بعربی طین مصری خوانند. برای طلا کردن بر بدن مستسقی بغایت نافع است. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ مُ وَجْ جَهْ)
گل دوروی:
به جام زرین همچون گل موجه
درونش احمر باشد برونش اصفر.
مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 236)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان دلگان بخش بزمان واقع در 82000گزی جنوب باختری بزمان، کنار راه مالرو بمپور به کهنوج. هوای آن گرم و دارای 500 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، خرما و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گِ لِ)
بعربی طین رومی گویند. مخفف قابض بود. با آب کاسنی طلا کنند، خونی که از چشم برآید بازدارد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ)
همان گل سرخ است. (آنندراج). گل آتشی از اسفرمهاست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) :
روزی تو به جنگ شوی روی تیغ تو
باغی کند پر از گل سوری و ارغوان.
فرخی.
تاجی از ورد بافته با گل سوری بیاراسته برسر نهاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 394).
بهر صبوح از درم مست درآمد نگار
غالیه برده پگاه بر گل سوری بکار.
خاقانی.
ماه را در نقاب کافوری
بسته چون در چمن گل سوری.
نظامی.
جز خط دلاویز تو بر طرف بناگوش
سبزه نشنیدم که دمد بر گل سوری.
سعدی (خواتیم).
غنچۀ گلبن وصلم ز نسیمش بشکفت
مرغ خوشخوان طرب از برگ گل سوری کرد.
حافظ.
رجوع به گل آتشی و گل سرخ شود
لغت نامه دهخدا
(شُ مَ شُ)
صفت است برای آدمهای بیحال و وارفته و شل و ول و تنبل. (فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
گل مالیدن. با گل اندودن
لغت نامه دهخدا
تصویری از گه مالی
تصویر گه مالی
عمل گه مال
فرهنگ لغت هوشیار
لگد مالی گلها، سیر در میان گلزار در اول بهار: خدایگان جمال و خلاصه خوبی بباغ عقل درآمد برسم گل کوبی. (مولوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل مقلو
تصویر گل مقلو
گل اندلسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل مورد
تصویر گل مورد
گل سرخ از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل موگه
تصویر گل موگه
گل برف گل برفک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل بوقی
تصویر گل بوقی
گل کرنا از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گچ مالی
تصویر گچ مالی
عمل مالیدن گچ بدیوار و سقف اطاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل مولا
تصویر گل مولا
درویش عنوانی است که به درویشان دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل سوری
تصویر گل سوری
گل سرخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گل کوبی
تصویر گل کوبی
سیر و گشت در اول بهار در گلزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گل مولا
تصویر گل مولا
((گُ لِ مُ))
عنوانی است که به درویشان دهند
فرهنگ فارسی معین
شل، وحل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
لانه ی موش
فرهنگ گویش مازندرانی
گل مالیکردن، گل مالیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
برآمدگی های قرمز رنگ بدن که نوعی بیماری است، نامی برای زنان
فرهنگ گویش مازندرانی
آرزوی انجام نشده، آروز درونی، آنچه در دل به عنوان یک آرزو
فرهنگ گویش مازندرانی
بشقاب سفالی
فرهنگ گویش مازندرانی